زین غم همی نه دیده ی اهلِ جهان گریست یک اربعین به ماتم او آسمان گریست ...
پشت کمان زبار غم او گرفت خم نوک سنان به سوز دلش بی گمان گریست...
طاس فلک ز بانگ درا از نوا فتاد چشم ملک به ناله بر آن کاروان گریست ....
مقتل منظوم فدایی ، ص 253
###
در ماتمش کلیم و مسیحا گریستند افزون از آنچه آدم و حوّا گریستند
تنها بر او نه جنّ و ملک نوحه گر شدند مرغ هوا و ماهی دریا گریستند
زین غم به دیر و صومعه ،قسّیس و بَرهَمن با رشته و صلیب و چلیپا گریستند
تاج سر سران چو سرش رفت برسنان اکلیل و راس و قلب و زبانا گریستند
در قتلگه ز دیدن تنهای کشتگان سرها به روی نیزه ی اعدا گریستند
گر فاش می گریست بر او چشم روزگار
طوفان تاره ای به جهان گشتی آشکار
مقتل منظوم فدایی ، ص 256